دوستان،
نوش…
بعد از دیدن این ویدئو که تقدیم حضور محترمتان میکنم و پیشاپیش از لغات مستهجن موجود در آن عذرخواهی، به تامل غیر قابل اجتنابی افتادم که دوست دارم زوایایی از آن را به شراکت و ارفاق صحابهی صنف رنسانس بیاورم:
اول اینکه لوئیس دِل مار Lewis Del Mar اسمی است که این بروبکس جوانسال بااستعداد موزیسین نیویورکی روی گروه پاپ راک تجربی یا اِکسپِریمِنتال خود گذاشتهاند و آلبومی را با موفقیت دو سال پیش منتشر کردند، گرچه این جانب امروز تصادفی با وجودشان آشنا شدم…
یعنی طبق معمول، عیال نازنین تلویزیون را روشن داشت و خودش غایب، و تلویزیون هم داشت خودش را تماشا میکرد در حالی که من هم داشتم قهوهی صبح گاهانم(لِنگ ظهر روزهای شنبه البته!!) را نوش ادا میکردم و اخبار میخواندم که یک خط از اُوپِنینگ لیریکس مشهورترین آهنگ آلبومشان را در پیشینهی فیلمی در شوتایم ShowTime شنیدم و توجهم را بسیار جلب کرد و رفتم آن جمله را در یوتوب سرچ کرده و ویدیوی مربوطه را که تقدیم حضورتان میکنم از لوییس دل مار یافتم و الحق آنرا دیدنی و شنیدنی یافتم…
جملهای که شنیدم این بود:
Can you please sit the fuck down
تلفظ: » کَن – یو – پِلیز – سیت – دِ – فاک – دان»
ترجمه عامی: «میتونی لطفا گاییدنتو بتمرگی؟!…» یعنی «اُتور بابا…، فکمان را پیاده و دهانمان را سپوختی!!!»
خلاصه رفتم و با دقت گوشش دادم و دیدم ویدئو را و لیریکسش را خواندم…
گفتار این آهنگ را میشود در خلاصه شکایت یک جوانسال آمریکایی کلان شهری از رفتار و گفتار و اخلاق ناخوشایند دیگری (یا شاید از خودش!) جمعبندی کرد، و تصاویر هم پُرترهی نه چندان دور از واقعیتی از فرزندان و زندگی کمی بالای درآمد خط فقری ولی نسبتا مرفه آنان را نشان میدهد.
چیزی که مرا در این نمآهنگ بسیار به تامل و دید و تجارب خودم از واقعیت زندگی و روحیهی خیابان آورد، لاکن این بود که چقدر ناراحتی و نارضایتی از زندگی و از همدیگر در این عصر تکامل تکنولوژی و کامیونیکیشن، در این ویدئو و در جامعهی آمریکایی که بیش از چهل سال تجربه زندگیاش را دارم مسموع و مشهود است…
چقدر درد تثبیت یک هویت برای خود و پی آن بنانمودن تفهیمی و شاید لذتی از زندگی در آن رایج است و دارد بیداد میکند…
و بعد البته بلافاصله بروبکس شیک وطن به خاطرم آمد و حال و احوال امروز، و لاجرم پندار فردای آنان…
ویدا و خواهران و برادرانش به دنبال آزادی و خیلی چیزهایی هستند که این نسل ناراضی و جوان آمریکایی همینک از آن برخوردار است. از داشتن یک قانون اساسی دبش حقوق بشرمندانه بگیر تا وجود همه امکانات دیگر در پهنهی پربرکت این کشور. و شکی ندارم که ویدا و خواهران و برادرانش فردا بدست خواهند آورد همه آنچه و بیشترش را که امروز خواهانند…
ولی، و این ولی مهم است، این رنسانسی که همه به دنبالش هستیم و ابعاد باشکوهی که به حق برآن در تصورمان داریم، میترسم فقط زمانی برایمان معنی دار و خوشیآور خواهد بود که ضمیر واجد هویت مناسبی را دارا باشیم که در چارچوب آن هویت و در جوار واقعیات موجود، لذایذ زندگی و قدربهرهمند بودن از وجود یکدیگر بتوانند درک و تشخیص داشته باشند. و الا ز گهواره تا گور تصویری از زندگیمان جز مجموعهی بَدرَنگی از نق زدن ها و نارضایتی و عقده ها ترسیم نخواهیم کرد و چه حکایت اسف باریست آن…
خودم را مثال بزنم: من بدون تعریفی برای وجود و ضمیر خودم، آخر چگونه میتوانم تعیین کنم چه میخواهم و خشنودیام بر چه پایه است؟…
عوامل و فاکتورهای بیرونی که در جامعهی فردایمان مواجهمان خواهند بود هر چه باشند، این ماییم که در آخر در درون و در محدودهی هویتمان تصمیم میگیریم که تجربه مان از برون و بیرونیان چگونه است. منشا اصلی و دلیل نارضایتی های نه فقط جوانان در زندگی، عدم هویت و یا نااستواری و نقص هویت موجود شخص است…
هویت ما توقعات و جهات تفکراتمان را تعیین و مشخص میکند،
و توقعات و تفکراتمان اگر اساس و جهت رئالیست و شایسته نداشته باشند، زندگی کوتاه نه بیش از یک آه و دممان را تلخ و تباه خواهند کرد…
پس پیش از اینکه، یا حداقل همزمان با، رنسانسی در کوی و بوم و برزن به تحقق رسانیم،
ای هممکتبیان نازنین رنسانسی من،
حیاتی است که رنسانسی در درون به تعمق بیاوریم و اول خویش را یافته،
و به خود آییم…
رنسانس درونی ما همانا به خودآییمان و یافتن گوهر درون است…
وقتی که دریافتی دقیقا که و چه هستی،
دیگر سؤالی باقی نخواهد ماند.
همه چیز پس از آن جواب خواهد بود،
و زندگی آنگونه که شایان و باید…
نوش…
دستهها:نوش نگارش
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟