به تمام ایرانیان،
من اینگونه فکر می کنم. اگر کسانی مخالفت دارند، مشتاقم نظرات شان را به اشتراک بگذارند.
من یک سلطنت طلب هستم. اما به شما می گویم تا زمانی که همه چیز را یک بعدی می بینیم و چشم خود را بر واقعیات می بندیم، همیشه بازنده ایم. حال این چشم پوشی یا از نادانی ما است یا مصلحت اندیشی. که هر دو غلط است. امروز نه بد و بیراه گفتن به حاکمان فعلی ایران به درد ما می خورد و نه تمجید پهلوی ها.
دیدم حکایت ها و روایت های زیادی در ستایش رضا شاه و محمدرضا شاه میان مردم دست به دست می شود، که هیچ کدام واقعیت ندارد. به کسانی که این داستان ها را می سازند پیشنهاد می کنم یک مجموعه ای شبیه همان نهج البلاغه برای پادشاهان پهلوی منتشر کنند. نهج البلاغه ای که بعد از مرگ علی ابن ابی طالب برای او ساختند و انبوهی از سخنان حکمت آمیز را به او نسبت دادند، که هیچ کدام هرگز از زبان او بیرون نیامد و اصلا او در حد و اندازه های این صحبت ها نبود.
در تمامی کشورها کسانی که قدرت را به دست می گیرند، آدم های معمولی مثل همه ی ما هستند که شرایط برای شان فراهم بوده و از سه راه به این هدف رسیده اند. یا شجاعت داشته اند، یا زیرک بوده اند و یا نوکر قدرت های خارجی بوده اند که مسیر رسیدن به قدرت را برای آنها هموار کرده اند. نود و پنج درصد رهبران دنیا از راه دوم و سوم به حکومت رسیده اند و فقط پنج درصد آنها با شجاعت خود و به پشتوانه ی مردم صاحب قدرت شده اند. شانس پنج درصد برای ما شانس خیلی ضعیفی است. پس زیاد فرقی نمی کند که چه کسی حکومت ایران را در دست دارد و یا در آینده به دست می گیرد. مهم این است که ما چقدر او را نظارت می کنیم و مدیریت سرمایه های ملی مان را تا چه حدی به او می سپاریم و تا چه حدی حاضر هستیم از درآمد و دسترنج خود به او مالیات بپردازیم و در برابر این مالیات چقدر از او خدمات می خواهیم.
استعمار همیشه عده ای را به عنوان وطن فروش و عده ای را به عنوان وطن پرست پیش روی ما می چیند. یا سلطه ی وطن فروشان را می پذیریم و سکوت می کنیم، یا آنها را کنار می زنیم و مهره های به ظاهر وطن پرست را از ویترین بر می داریم. در هر دو صورت ما بازنده هستیم و استعمار به هدف خود رسیده است. بنابراین از انقلاب هایی که در دنیا رخ می دهد زیاد هیجان زده نشوید.
صاحب حکومت یا نوع حکومت برای ما نباید مطرح باشد. چیزی که اهمیت دارد این است که موقعیت ما در دنیا چگونه است و هم پیمانان ما در دنیا چه کسانی هستند.
مسلما تا زمانی که امریکا هست و دلار هست، ما باید متحد او باشیم و بهانه دست او ندهیم که ما را تحریم و منزوی کند. همزمان قدرت اقتصادی و قابلیت نظامی خود را بالا ببریم تا بتوانیم در آینده برایش شاخ و شانه بکشیم. این کار را چینی ها دارند خردمندانه انجام می دهند. اما چرا ایران و حتی روسیه چنین کاری را نمی کنند؟… چرا اینها تکنولوژی، صنعت و کشاورزی خود را توسعه نمی دهند و تنها به نفت و گاز تکیه دارند که باعث می شود همیشه وابسته به خارج باشند و با یک تحریم در هم بشکنند؟… واقعیت این است که اینها تقسیم کار می کنند. یعنی باید روسیه و ایران همواره بازاری باشد برای کالاهای چینی، تا اقتصاد چین سر پا بماند و بتواند اقتصاد غرب را به زانو درآورد که به زانو هم درآورده. روسیه تسلیحات پیشرفته و سنگین تولید می کند که غرب را میان چنگال های خود بفشارد. ایران هم مادر خرج است و مهم تر از آن نیرو های زمینی را تامین و سازماندهی می کند. برزیل، ونزوئلا و غیره هم وظایف خود را انجام می دهند.
سپاه پاسداران تمام منطقه را گرفته. چه ما خوشمان بیاید، چه نیاید. حالا همین ایران، یعنی بزرگ ترین حامی تروریسم و مداخله گر در کشورهای همسایه اگر هم پیمان غرب بود، نه تحریم می شد و نه علیه او کارزار راه می انداختند.
از زمان قاجار به این سو همواره کشور ما در دست قدرت های استعماری و تاجر ها بوده است. فقط یک تیمی می رود و تیم دیگر می آید و همان راه را ادامه می دهد. اما سیستم سر جایش است. انقلاب بولشویکی در روسیه پیش آمد و بلافاصله انگلیسی ها رضا شاه را آوردند که تمامیت ارضی ایران را حفظ کند و از حرکت کمونیست ها به سمت جنوب جلوگیری کند. بعد او کنار هیتلر و موسولینی نشست و همزمان ادعای بی طرفی می کرد. شما یا باید واقعا بی طرف باشید و یا اگر با یک طرف هستید قدرت تصمیم گیری داشته باشید و پایش بایستید. در نهایت انگلیسی ها او را برداشتند، پسرش محمدرضا را آوردند. بعد امریکایی ها با مصدق نفت را از چنگ انگلیسی ها درآوردند. انگلیسی ها که حالا ایران را از دست داده بودند با همدستی روس ها توده ای ها را تقویت کردند. در مقابل امریکایی ها اسلامیست ها را وارد میدان کردند. توده ای ها را تار و مار کرده، مصدق را که نتوانسته بود وظیفه اش را درست انجام دهد برکنار کردند و دوباره شاه را آوردند. این بار به این نتیجه رسیدند که ایران را یکجا امریکا نمی تواند بردارد و باید انگلیسی ها همچنان شریک آنها باشند. این شراکت از سال 32 تا سال 57 یعنی 25 سال ادامه داشت. اما روس ها دوباره از طریق توده ای ها و چپ ها در تمام ارکان حکومتی به تدریج نفوذ کرده بودند. شاه هم آن جسارت و خشونت لازم را برای مقابله با آنها نداشت. غرب ناچار شد شاه را بردارد و خمینی را بیاورد که بدون درنگ خون ها را بریزد و چپ ها را پاکسازی کند و با تمام این خشونت ها و اعدام ها، تازه چند سال بعد از انقلاب، جمهوری اسلامی توانست حزب توده را رسما منحل کند.
هیچ حاکمی به میل خود به قدرت های خارجی امتیاز نمی دهد. اگر برای منافع ملی هم نخواهد، برای خودش می خواهد و به خارجی نمی دهد. اما اگر این کار را بکند، دو حالت دارد. یا زورش به خارجی نمی رسد و یا برای ابقای حکومتش به آن قدرت خارجی نیاز دارد و همیشه تلاش می کند او را راضی نگه دارد. خامنه ای خزر را داد، همان طور که شاه بحرین را داد. عقل می گوید شاه حتی اگر زورش نمی رسید، حد اقل نباید استقلال بحرین را به رسمیت می شناخت تا بتوانیم در آینده که موضع قوی تری داشتیم ادعای مالکیت آنرا بکنیم، که البته مال خودمان بود. اما شاه آمد یک نظرسنجی نمایشی و نه حتی رفراندوم در بحرین انجام داد و بعد پای جدایی آنرا امضا کرد.
خیلی ها نمی دانند که خود شاه هم با فلسطینی ها رابطه داشت و اسرائیلی ها را دور می زد، که اصلا به ما مربوط نبود و چوبش را هم خورد. یا تلاش می کرد با برگ اسلامی رهبری منطقه را در دست بگیرد و یا دو حزب فرمایشی در مجلس ملی داشت که اعضایش را خودش دستچین می کرد. می بینید که چه شباهت های چشمگیری بین حکومت سلطنتی شاه و حکومت ولایی خامنه ای وجود دارد. یعنی سیستم و اهدافش هیچ تغییری نکرده. فقط بازیکنان تعویض شده اند. برای اینکه شدت عمل را بیشتر یا کمتر بکنند و همین. فقط این وسط یک اتفاقی افتاد. پاکسازی توده ای ها و بعد فروپاشی شوروی به معنای قطع دستان روسیه از ایران نبود. روسها که علاوه بر نیروهای چپ، در نیروهای مذهبی نیز نفوذ کرده بودند، باز توانستند از طریق اسلامیست ها کنترل ایران را به دست بگیرند و مهره های انگلیسی – امریکایی را یکی یکی پاکسازی کنند و فراری دهند. از جمله روح الله خمینی، احمد خمینی، محسن سازگارا، قطب زاده، یزدی، منتظری، میر حسین موسوی و غیره.
حال من می گویم اگر مرد هستید این نظام روسی را بیندازید و با امریکایی ها هم پیمان شوید که رونق اقتصادی ما در گرو آن است و هیچ کس نمی تواند منکر آن شود. من بعید می دانم از طرف ملت خیزشی انجام شود. شما می بینید اسماعیل بخشی که مردانه ایستاد و هر روزی که می گذرد خدا می داند در زندان چه بلا هایی سرش می آورند. اما می بینیم نه هم میهنان و نه حتی همشهریان او حاضر نیستند پای او بایستند. کارگران و همکاران او هم به تنهایی کاری نمی توانند بکنند. فقط می توانند در خیابان شعار بدهند. در صورتی که یک ملت اگر زنده باشد، در چنین مواقعی قاعدتا باید به مراکز بازداشت حمله کند و هم میهن بی گناه خود را آزاد کند.
راه دوم این است که امریکایی ها را ترغیب کنید که حمله ی نظامی کنند. به هر حال حاکمان فعلی هم بیگانه هستند و فرقی نمی کند که بیگانه ای دیگر به خاک ما حمله کند. خصوصا اینکه خود شجاعت ایستادگی را نداشته باشیم.
راه سوم این است که همین خاتمی نیویورکی را حمایت کنید و فشار بیاورید تا سپاه پاسداران سید علی خامنهای را حذف کند و او را بر تخت بنشاند. خاتمی یک مهره ی امریکایی است. اگرچه او و هم تیمی هایش کیفیت و اقتدار مملکت داری را ندارند، اما یقین دارم که با آمدن او اقتصاد مان رونق می یابد و آوارگی ها و ناموس فروشی ها تمام می شود. تا ببینیم بعد چه می شود و دنیا دست کیست.
دنیا دنیای معامله است. چرا ما نتوانیم معامله کنیم و خود را نجات دهیم؟… اعراب را ببینید!… آنها اگرچه صنعتی نشدند و توسعه طلبی هم نکردند، اما حد اقل پول نفت شان سر سفره شان هست و به خاطر پولی که دارند تمام دنیا روی دست شان خم می شوند.
شاه می گفت: «من از این دنیا با خود یک کفن هم نمی برم. پس دنبال مال اندوزی نیستم.»
البته او راست می گفت. اما او دنبال قدرت بود. نمی دانست که قدرت همیشه خیانت می کند. اما پول هیچوقت خیانت نمی کند. دیدید که بعد از آن انقلاب، شاه قربانی شد و هیچ کشوری او را راه نداد، اما اطرافیانش و آنهایی که به واسطه ی حکومت او به سرمایه های هنگفتی رسیده بودند، همه سرمایه ها را با خود برداشتند و تمام کشورهای دنیا آنها را پذیرا بودند.
نکته ی دیگر که خیلی مهم است این است که کشورهای استعماری اروپایی همواره به ما القا می کنند که ما جهان اول هستیم و شما جهان سوم. آنها با این تبلیغات می خواهند که ما اعتماد به نفس خود را از دست بدهیم و راحت تر بتوانند روی دوش ما سوار شوند. ما هم نیروی انسانی و استعداد داریم و هم پشتوانه ی تاریخی و هویت مان از آنها بالاتر است. پس گول این صحبت ها را نخورید. تازه چه از نظر صنعت و تکنولوژی، چه از نظر اخلاق، شخصیت و رفتار اجتماعی، چه از نظر سطح دانش و چه از هر نظر دیگری که بخواهیم مقایسه کنیم، امروز ژاپن است که جهان اول است، کره ی جنوبی است که جهان اول است. چرا ما همیشه نگاه مان به غرب است و ادای آنها را در می آوریم؟
این تمام داستان است و امیدوارم ملت ایران در این معادلات و قواعد جهانی که خیلی هم ساده هستند، راز بقای خود را پیدا کند. وگرنه تا چند دهه ی آینده انسان ایرانی بر این سرزمین وجود نخواهد داشت و ملت های دیگر را جایگزین ما خواهند کرد.
…—…
دستهها:بازتاب ویژه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟