کنسرت گوگوش قرار بود ساعت هشت و نیم در سیزارس پَلِس Caesars Palace یا ‹قصر قیصر› برگزار شود؛ پس ما هم حدود یک ساعت زود تر خودمان را به آنجا رساندیم و در اطراف و اکناف آن جای بسیار مجلل به گردش و تماشا پرداختیم و یک لانگ آیلند آیس تی Long Island Iced Tea که بسیار گران قیمت تمام شد هم زدیم به رگ، تا آخر در محل را باز کردند و رفتیم داخل…
بلیط را از طریق اینترنت خریده بودیم و گرچه سالن آخرش تقریبا پر شد برای برنامه، ولی جاهای خالی هنوز در همه قسمت ها دیده میشد. پس خیلی عجیب بود که آقایی بیرون از در سالن در حالت التماس واری از من پرسید که آیا بلیط اضافه برای فروش به او داشتم انگاری که بلیطی برای فروش دیگر نبوده باشد!…
کنسرت نیم ساعت دیر شروع شد و فکر میکنم سیاستی در آن بود و آن اینکه اگر واقعا میخواهی همه بعد از رفع همهی مسائل جورواجورشان (مثلا یک خانمی قسم میخورد که دخترش بلیطش را خریده و کردیت کارتش را نشان میداد ولی بلیطی برایش نبود…) بالاخره سر جایشان بنشینند تا بتوانی برنامهات را سر ساعت ۹ اجرا کنی، بهتر است اعلام شود که وقت آغاز کنسرت هشت و نیم است!!
نشان به این نشان که ۱۰ دقیقه پس از آغاز ساز و صدا نیز، جماعت هنوز داشتند با ادای احترام زیاد پاهایمان را لگد میکردند تا از جلویمان رد بشوند و به صندلی هایشان برسند!…
صندلی هایمان در لژ دوم در ارتفاعی چنان بالا بود (از بس که من خسیسم و نمیخواستم صندلی های هفتصد و خوردهای دلاری در جلوی سن بخرم!…) که به آن در انگلیسی «قسمت خون دماغی»! The Nosebleed Section میگویند. یعنی اغراق رندانه بر این است که به دلیل ارتفاع زیاد آن قسمت هوا چنان رقیق و فشارش کم است که خون آدم را از دماغش جاری میکند!!…
خدا را شکر که مانیتور های بزرگی را به کار گرفته بودند چون از آن بالا از خود گوگوش و مارتیک زیاد نمیشد دید جز ورجه وورجه هایشان بر روی صحنه!…
این اولین کنسرت ایرانی بود که من و همسرم به آن رفتیم. جماعت آمدند سر و صدایشان را کردند با گوگوش خواندند و گریه کردند و بلند شدند و همانجا جلوی صندلی هایشان پایکوبی کردند.
‹منو با خودت ببر› هم اشک مرا درآورد و به دیار نوجوانیهایم برد…
گوگوش صدایش هنگام صحبت و معرفی ترانه و غیره بسیار نحیف و لرزان و شکسته بود. انگاری که داشت همهاش گریه میکرد.
ولی هنگام خواندن انگار یک روز هم پیرتر نشده بود. نمیدانم آن صلابت و قدرت در صدا را از کجا میآورد…
من از شهر جهنمی لاس وگاس اصلا خوشم نمیآید که جاییست برای باختن همه چیز و فنا شدن مثل خود بنیانگذارش باگزی سیگل Bugsy Siegel … و یک روز هم رانندگی دارد از خانهمان و اگر زور علیا مخدره نباشد هرگز نمیرفتم و نمیروم…، ولی انصافا شب خوبی بود و ارزید به رفتنش. خانمم که خیلی خوشش آمد چون از آن وحشی بازی هایی که از مردم در کنسرت های دیگر دیدهایم هیچ خبری نبود و همه شیک و ترتمیز و اراسته خیلی کلاس داشتند و مرام نشان دادند. دمشان گرم…
دو سه تا عکس و تکه هایی ویدئو را هم که به هم چسباندم تقدیمتان میشود.
بر و بکس ویدئوهای بسیار بهتری از آن شب در یوتیوب آپلود کردهاند که قابل دسترسی است اگر علاقهمند باشید. فقط نامهای گوگوش مارتیک و لاس گاس را باهم در یوتیوب به جستجو بگذارید و پیدا میشوند.
گزارش کنسرت بعدیام امیدوارم، به شرط اینکه زنده بمانم و ببینم، از کنسرت داریوش در کوپرتینو باشد. خانمم دیروز بلیط هایمان را خرید!…
نوش…
دستهها:نوش نگارش
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟