من تهران زمان شاهم را می خواهم…

دوستان،
نوش…

پس پریروز به جان پیاله در آن کامنت خالی نمی بستم که گفتم کاش رضاجان بیاید و عین باباش استبداد کند!…

دلم لک زده برای هوا و فضای روزهای ایران آن دوران…
دورانی که ایران زیبا بود، ولی متاسفانه توش پدر و مادرامون و فک و فامیل هامون خودشونو با یک بغض و شهادت خواهی از فیلم های هندی یاد گرفته،
و بزور خود تلقینی، توی یک ستمشاهی باور می‌دادند که می‌بینند،
و ما بچه ها هم خط به خط افکارشونو آجر و ملات هویت سازیمون میکردیم بدون اینکه متوجه باشیم چه خاکی داشتیم بر سرمان میکردیم…

من تهران زمان شاهم را می خواهم…
کی نمی‌خواد؟…
کاش میتونستم برگردم توش سرطان بگیرم بمیرم تا روزهای بعد از انقلاب را شاهد نشم…
لاکن این ناله‌ی نوستالژی ام را چنین میزنم، چون افزایش و شدت و حدت جنون آمیز فعالیت های ضد شاهی و ضد رضا پهلوی در فضای دیجیتالی
که شاهدم اکنون به چنانم انگیخته و واداشته و قلم به سرسام آورده…

کاربر محترمی در غرفه «جمهوری خواهان ایران» سایت وزین بالاترین مقاله ای کوتاه و قدیمی از سایت روز آنلاین که بودجه اش سال ها پیش با ممنوع‌التصویر شدن خاتمی عبا شکلاتی فریبکار تمام شد و بسته شد آورده بود که اساسا متنی ضد شاه و ولیعهدی داشت و همچنین آن را چاشنی کرده بود با کارتونی از آقای نیستانی که داشت که نشان میداد شاه و تاج از کرسی سلطنت دارد میرود و ملا با تاج روی عمامه دارد میرود رویش بنشیند، و آن در زیر مقاله برای شمار از دست رفته-هُمین بار! شد آغازگر کلی بحث و البته ناروا و ناسزا گویی به شاه رفته و دست و صدا از دنیا کوتاه،
و پسرش که در جوانی در غربت پیر شد و بیچاره هنوز زندگی خودش را نکرده…

خدا وقتی داشت انصاف پخش می‌کرد ایرانیا رفته بودند سیزده بدر…

——-

بچه که بودم، حوالی سالیان هزار و سیصد و چهل و شاه،
وقتی که در یکی از آن روزهای اول مهر،
که بسته بسته کتاب های درسی را می آوردند به کلاسها و رایگان به شاگردان توزیع می کردند،
اولین کتاب تاریخمان را که به دستمان دادند و شروع کردیم به ورق زدن و تماشای مصورات آن،
یادم اکنون می آید چیز عجیبی را تصادفا متوجه شدم!… اینکه وقتی در حال ورق زدن کتاب تاریخ به نقشه های ایران به صورت متوالی، در طی گذرش از سلسله ها و اعصار یکی پس از دیگری نگاه می کردم،
به نظرم می آمد که انگاری ایران مثل تکه برفی بود که ذوب می‌شد و آخر به شکل و شمایل گربه‌ای چمباتمه زده می‌شد…

حالا، ای ایرانی که سونامی اسلامیسم را خودت با جنزدگی چهل سال پیش بر سر خودت آوردی،
الان هم که این همه سیل آمد و بعد بیشتر هم آمد،
همه بقیه اش را هم عملا برده و چیزی از ایران برایت باقی نگذاشته،
جز آن یک متعلق به ایرانت که بدان دستش نرسید:
ولیعهد پاکدست ایران که در حقیقت شاه قانونی ایران طبق قانون اساسی زمان شاه است.

دستش به آن نرسید ولی همه چیز دیگر نابود و ناپدید شده و دیگر الان در دنیای خدا از معنی و چهره خوب ایران چیزی جز رضاجان باقی و زنده نمانده…

اگر او هم خدای ناکرده از دستمان برود و یا از میان برداشته شود،
اگر او را هم ببازیم قبل از اینکه به خود و دنیا نشان دهیم که عُرضه بهره جستن از خودش را،
نمادش برای وحدت را،
و سواد و قابلیت ها و معلوماتش را داریم،
آن وقت است که ایرانیتی که هنوز در مامشترک و زنده است،
ستون فقرات هویتش را از دست داده و،
آن وقت، وقت واویلا سرایی واقعیست که ایران کاملا مرده است.
آنوقت است که آخرش گربه ای که وجودش خار چشم بعضی ها و عامل عقده هایشان بوده،
قهر کرده او هم خواهد رفت،
و سیل ویرانی ایران،
کارش کامل خواهد شد…

پس قدرش بدانیم تا هست و دعا کنیم در تلاشش موفق شود،
و دعا هم مضاف کنیم تا انانی که باید،
معنی انصاف را دریابند…

نوش…

 



دسته‌ها:نوش نگارش

۱ پاسخ

  1. نفست گرم و پیاله‌ات پر ز می باد ای پیاله‌چی خوش‌سخن!
    جانا، حرف دل ما می‌زنی!
    بهترین نظام حکومتی برای ایران همان پادشاهی مشروطه و بهترین حاکمان همان پهلوی‌ها بودند و هستند. بدون آنها میهنمان روی خوش نخواهد دید.

  2. dast marizad

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s