دوستان، نوش…
دوستی گفته:
به حجت پیاله پس میگویم:
من و منصور حلاج و مسیحا و خواجه شیرازی و مولانا از مکتبی هستیم که میگوید تو همیشه خود خدایی، و من هم، او هم، و همه…
این یعنی اتفاقا درخت زیبایی که بیرون پنجره است، و دشت سبز پهناورش و اونطرفتر آن کوه بلند هم، خود خداست…
همهچیز خداست، مثل همان حالتی که همه زیورآلات داخل ویترین یک دکان زرگری در اصل همه طلاست…
دلیش هم این است که جز خدا در هستی چیز دیگری وجود ندارد.
همه آنچه هست در هستی، تبلور و تجلل هستی خداوند است در درجات و سطوح و ارتعاشات و رزونانس های مختلف انرژی «نور» خداوندی.
ما، بشر جماعت، به شکر خدا*، چون قدرت تامل و تفکر و تعمق داریم، قادریم که موجودیت وجود خداوند در حیطهی مجموعهی ذهن-جسمیمان را حس کنیم و نام آن «موجودیت وجودی» را «وجدان» نهادهایم. لاجرم کلمه وجدان هم ریشه است با کلمه وجود. نه؟…
پس لذا اگر بر آن بنا قدم نهیم و پیش رویم که ما خود خداییم، و همه چیز همه کس هم جز خدا نیست، حد اقل دو مورد وضعیت ذیل در رابطه با معادله وجودیمان حاکم خواهد بود:
۱- به هیچ کس و هیچ چیز، دیگر، نمیتوانیم رویکرد دژی، یا به عبارتی بجز نیکی داشته باشیم چرا که در همه آن و با همه کس و همه چیز با خود خدا طرفیم! پس نه حق دیگری را خواهیم خورد، نه دلی را به عمد خواهیم رنجاند و نه حتی به مثال، موری را خواهیم آزرد…
۲- «با خدا» و یا «خدایی» بودن، خود آن و حال میشود، و دیگر مشکل نیل به چنان وجود نخواهد داشت. مگر نگفته شده که خدا از رگ گردنمان به «ما» نزدیکتر است؟ چه طور چنان چیزی ممکن است مگر اینکه ما خود خدا باشیم به خدا*
داریوش جان، شاهد من بر گفته های بالایم همان همشهری خود شما خواجه شیرازیست که نوشت:
« بیدلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد »
نوش…
-
* خدا = خود + آ = (به) خود + آ(ی)
دستهها:نوش نگارش, بازتاب ویژه
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟