دوستان،
نوش…
کودکی از فلوریدا به پدربزرگش در کالیفرنیا گفت:
«آن فورس خوب با ماست!» و دلداری نگرانیاش را از طوفان نحس ‹ایرما› داد…
او با آن باورش، و جمعی دیگر از فلوریدایی های دست به دعا،
امروز گذر ایرما از فلوریدا و تنزیل فاحش قدرتش را شاهد شدند،
و شکرا که فاجعهای در فلوریدا به اخبار نیست…
…
و به ما در کتاب درسمان گفتند که یکی هم، روزی،
به موسی تاکید وصلت کرد و سعی کرد وصالت توصیه کند…
آفرین بر همه آنانی که حقیقت را میگویند و راه وصلت با فر ایزدی را میپویند.
چه آنانی که از ‹فورس› (Force) میگویند، و چه آنانی که سر خدا را میخواهند شانه کنند و چارقش دوزند…
همه به نحوی اشاره و سخن از وصالت با تنها نیرویی که هست، یعنی نیروی خداوند و ذات پروردگار هستی دارند.
محض مزاح هم اینکه: دانشمندانی که بالاخره «خدا-ذره» را کشف کردهاند (God Particle; Higgs boson) رویشان نمیآید تایید کنند که بالاخره از طریق علم به معنویت رسیدهاند چون مکانی را که در آن نیروی خلقت از نیستی جسمیت میسازد، در فرمول ها و معادلات خود مشاهده کردهاند!
…
حقیقت را بگذارید بیادتان بیاورم:
ما با حالت وصالت کامل به نیروی خداوندی است،
که پای به این بعد هستی میگذاریم.
بی نام، با ذهنی کاملا پاک و بری از هر گونه فکر و حافظه، و عریان…
در لحظات اول، هنوزدر حالت تماس محض و مطلق با نیرو و نور خداوندیم، که درون خودمان است، چون همان بود که که به نطفهی تک یاختهای حلول کرد، و آنک جسم نوزادمان را از رویش در شکم مام به زایمان بیروش رسانده.
ولی بعد…
…
هر آن که خدا خدا میکنید، مگر آن نیست که «خود»آ «خود»آ با خود میگویید؟!…
هرگز آیا به تامل آن رفتهاید؟!…
…
خود واقعی ما آن تلنبار غذای خورده از خاک مام زمین نیست که قوارهاش به آینه میکشیم و روزی در سرور طراوت و جوانیش کبک خرامانیم، و روز دگر در مصیبت حال زوالش به زار و فغان ودر فکر قبرستان…
خود واقعی ما همان است که حلاج هم گفت و دکانداران دین سرش را به خاطر بازگویی بزرگترین حقیقت، و بدانطریق تهدید بازارشان و سلطهی خواص بر عوام، به دار کشیدند…
خود واقعی ما شعاعی از همان پرتوی خداوند است که در درونمان حضور و درک و آگاهی آن حضور را یافته.
خود واقعی ما تراشهای از همان نیت وجود محض پروردگار است که خودآگاهی ضمیری یافته!
هر یک از ما، مانند هر چیز دیگری در هستی، تجسمی فشرده از موجودیت نیروی خداوندی در حال و در سعی تبیین و بازتاب فر ایزدی در سطح وتراز و فرکانس خود هستیم…
گوروها و یوگی ها و میلیونها آدم دیگر، هر روز سعی میکنند در مدیتیشن و مراقبه و یوگا با آرام کردن ذهن و تخلیهاش از هر گونه فکر و تدبیر، در خود حالت وصلت با همان نیروی خدا را ایجاد کنند تا از معجزاتش بهرهمند شوند. همان حالتی که به طور طبیعی با آن به دنیا میآییم ولی اسفا… تقریبا بدون استثنا، از لحظاتی پس از ایجاد اولین افکار در مغز نوزاد و آغاز پروسهی آلوده شدن ذهن پاک تا آن زمان کاملا خدایی، تدریجا آن را گم میکنیم…
دلیل اینکه همه چیز در کودکی رنگ و بو و مزه بهتری دارند،
شاید همان بخاطر ته مانده آثار همان ذهنیت خدایی است که با آن زاده میشویم…
و البته که کودکان بهترو راحتتر میتوانند با «خدا» باشند و آن نیروی خوب را خوب میشناسند چون کانکشنشان هنوز کاملا با آن از بین نرفته.
و دعا کردن، به هر زبانی، نیز قرار بود یکی از راه های ایجاد تماس با «خود» و خدا باشد،
ولی دردا که دستمایه دیوثان دیندکان شد…
آنان خدا را از ما بیرون کشیدند و در عوض برایمان داستانی از هیولایی انسان نما در آسمانات با اخلاقی بسیار گند و خشونت بار و منطقی بس گندتر به عنوان خدا برایمان تعریف کردند…
اناالحق!… منصور حلاج گفت و مردم منظورش را نفهمیدند. حلاج به امروز تعلق داشت تا عقایدش را بدون صدمه دیدن در اینترنت بنویسد!!…
او همان مسج همیشگی اسلام واقعی را سعی داشت بازبیان کند، اسلام یعنی تسلیم شدن. تسلیم شدن به
حقیقت وجود نور خداوندی درون تکاتکمان، و پس از تسلیم به چنان ادراک، مثل آدم زیستن!…
والسلام! تلگراف و مسج خداوند همان است… حالا میخواهی تسلیم بشو و بهتر زی، یا کله شق باش و هی رنج دنیا را ببر. مثل آش کشک خاله که فرق خوردن یا نخوردنش پای خود کشک سابت است!!!
پرتو خداوندی در ضمیرمان که با برقراری تماس با آن، چه شاهکارها که به خلقت نمیتوانیم بیاوریم و درجهی تعالیای نیست که بدان نتوانیم دست یابیم…
از من نمیخواهید بشنوید، از سعدی بشنوید که او هم در باره خلاقیت حیرتانگیز زبانیاش کردیت را به خداوند داد و نه به خود:
بر سایبان حسن عمل اعتماد نیست*** سعدی مگر به سایه لطف خدا رود
و نیز فراموش نکنیم که فیزیک مدرن که بالاخره به همانجا رسیده که مولانا رسیده بود و هستی را «خانه پر نقش خیال» پس نامید، نیز بما میگوید که در عالم هستیای میزیایم که در حقیقت هالوگرام عظیمی از نور و انرژی است!
ما در یونیورسی وجود داریم که در آن دو ذره یا زنجیره از انرژی با وجود کهکشان ها با بی نهایت فاصله میانشان میتوانند ارتباط و اتصال آنی داشته باشند( Quantum Entanglement).
پس وقتی که بتوانیم به حالت وحدت وجودی با نیرو و ذات خدایگونه مان برسیم، چرا نتوانیم خودمان هم آن هالوگرام را بازنقاشی کنیم؟!…
اینجاست که نمیتوانیم، اگر به اصالت خداوندیمان معتقد و پایبندیم، کاملا خط بطلان به روی امکان ایجاد تغییر مثبت در هر وضعیتی از طریق دعا، و یا همان باور به اینکه «فورس خوب» از بلایا عبورمان خواهد داد بکشیم…
دعا لازم نیست که با حالت دست به آسمان باشد. آن اصلا مسخره است چون زمین و منظومه شمسی مدام در حال چرخش و گردشند. دستان بالا و پایین در اشاره به خدا بیمعنایند!… فقط راحت باش و دل را به دلدار باز کن… اگر ورد و اوراد خواندن به هر زبانی و کلامی باشد تو را به رسیدن به وصلت کمک کند، چرا که نه و فبها…
و باور کن که فورس با توست!…
از من نشنو، از حافظ بشنو که اشارهاش را آن وقت کرد که گفت «گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است» در اشاره به پرتوی خداوندی، یا همان «فورس خوب!» که باید پیلهی ذهنیت فکرمندمان را بدریم و از آن بیرون آییم تا بدان برسیم… آی کجایی، اشو؟!…
بی دلیل نیست که گویند:
Truth From The Mouths of Babes
حقیقت را باید از دهان کودک شنید، که کودک به خدای نزدیکترست و گردوخاک دنیا هنوز درخشش آن گوهر را از چشم درونش پنهان نکرده و هنوز در آن پرتو حق را میتواند ببیند…
نوش…
دستهها:نوش نگارش
خدا منم
خدا تویی
خدا ماییم
روزی در مجلسی یکی از دوستان به دنبال قبله برای نماز گذاردن
می گشت و می چرخید که گفتم
خدا منم، رو به من بخوان
همه به نگاه کافر تکفیرم کردند و
من خندیدم
گفتم : ببین کجا را می گردند به سرگردانی !!!
خود آ خود آ که حیران گردی بر آفرینش بر طلوع
پاینده باشی پیاله چی جان که بداهه نگارم کردی در این مان
هر چند که شغلمان یکیست ؛ لیک به گویشی متفاوت
وه، چه فرخنده شد محفل،
به سربلندی ساغر…
چه لبریز شد پیاله،
زمی ساقی آور…
نوش، سارای من، نوش…