دوستان،
نوش…
آقا من قربان آن مثل آذربایجانیمان بروم که میگوید:
«اِیری اوُتوراخ، دوز دانیشاخ!…»
واقعا چقدر این گفتار عمیق و با معرفت است…
میگوید بیایید کج بنشینیم،
چرا که آن کج نشستنمان اشکالی ندارد،
ولی راست و درست صحبت کرده و حقیقت را بگوییم…
که پاس حقیقت اتفاقا کار بسیار شایستهای برای گفتار و قلم است. نه؟!…
حالا صحبت حقیقی پیاله برای پاس و سپاس حقیقت،
در این ایام که روزهای تولد خدابیامرز شاه فقیدمان،
کوروش مظهر تمدنمان،
و شاهزاده وارث تاج شاهنشاهمان،
را به پندار و گرامی داریم،
چنین است:
ما انسانها که حقوق بشر را فوت آب بلدیم،
ولی در امتحانش هی رفوزه میشویم،
در کره خاکی نسبتا کوچک بسیار زیبای مام زمین زندگی کرده،
و از امتداد شاخه های پیش رفت او،
در جهت تعالی به سوی نور اول پیدایشمان یکی شدنیم،
همه ما فرزندان مام زمینیم…
واقعا، و به لحاظ منطق،
اگر جو ای عقل و مثقالی انصاف هست،
تحت چنان شرایطی،
ناسیون و مرز،
همانند گرسنگی، اغلب امراض ظاهرا بیعلاج،
و نابسامانی و بی پناهی همسانانمان،
همراه با بیتوجهی و غفلت از مام زمین،
و بیش از همه جنگ و کشتار،
باید بی معنی و ناممکن باشند…
ولی کهکشانها قدر افسوس که نیست…
تا زمانی که فرگشتی اساسی رخ دهد و یا تدریجا حقیقت را قبول کرده و خود را تغییر دهیم،
فعلا در دنیای واویلا ساخته به دست خودمان زندگی میکنیم.
و خدا میداند که چقدر طول خواهد کشید،
تا به شرایطی رسیم در این کره زمین،
که فرزندان مام زمین همه حقیقت را میدانند،
و اصل زندگی شان این است که،
گونه ای زندگی کنند که شایان،
مردم حقیقت دان و حق جو باشد…
حقیقتِ فعل و در دست این است که قدرت بشریت بر روی زمین،
به چند پارگی و دستگی بوده و ظاهرا چون متمرکز نیست،
سیستم مرزی و ملتی با خطوط فرضی حائلگر نگاشته بر زمین، برپاست…
پیاله پس، پندار به این دارد که پس،
اگر مرز و ملت داشتن را مجبوریم،
پس ناسیونالیسم داشتن برایش مفید است.
مرز و ملت و ناسیونالیسم هم ماشالاه تجربه کردیم و و حالا،
شدید میدانیم که دین، مخصوصا نوع نوبر اسلامش!،
اصلا محلی از اعراب در امور دولتی نباید داشته باشد!…
بله، سکولاریسم را صلوات!!…
حال، من باب نوع حکومت دموکراتیک سکولار حقوق بشرمحورمان این:
آقا، آمدیم نوع دیگرش را برقرار کنیم و تجربه،
نشد!…
چرا؟!
دلیل اصلیش این نیست که حکومت اسلامی کشکی بود که غرب با نعناداغ خمینی در آشی که خودمان پختیم ریخت…
نشد، چون هرگز نخواهد شد!!…
اصلا چون، ما ایرانی ها در حالی که تک تکی نابغه ایم و،
مرکز علمی و فن آوری و پزشکی و فضایی مهمی در دنیا شاید دیگر نیست که ایرانی ها در آن وول نزنند،
ولی به صورت جمعی و سازمانی نشان داده ایم که تا ابد ریپ میزنیم ودریغا که به جایی برسیم…
به کی پوشیده است که ما فرهنگ تیمکاری مان وجود خارجی ندارد؟
بیش از ماشالاه آپوزیسیونمان لازم است مثال دیگری بیاورم؟!…
زیرآب همدیگر را زدن، چشم دیدن خوشی همدیگر را نداشتن،
حسد از همسایه و همکار،
و حتی از برادر و فرزند…
اعتماد به نفس نداشتن و اگر کسی آن را نشان داد او را مسخره کردن،
همه و همه جزو مریضی های فرهنگ ریشه ژنتیکی یافته ما است که،
اتفاقا از اسلام ناب محمدی که در حلقوممان نزدیک به هزاره و نیمی پیش فرو رفته سرچشمه میگیرد…
حالا نمیگویم که قبل از اسلام فرشته های پردیس بودیم ها، نه!!…
ولی حتما وضعیت روح جمعی چنین افتضاح و رقت باری نداشتیم!…
در صحبت دیگر از ژنتیکس هم اینکه:
نشان داده ایم که در ژن های ما غریزه رهبرخواهی هنوز آنقدر قوی است که،
حتی هروقت قاتل اصلی سینما رکس که حالا قاتل کوسه هم هست،
ندا که می دهد،
حتی وقتی که ندا را کشته و خون جاری چشم و دهان و بینیاش به کف آسفالت تحویل میدهد،
جماعت با کله برای لبیکش به خیابان آمده و زامبی های صف کشیدهاش میشوند!!!
این تعبیر ساده اش این است که این ملت شاید دیگر امام زمان نخواهد ولی به یک رهبر، ولو یک قاتل نوکر روس چلاق به شراکت و همراهی ۴۰ دزد بغدادش هم باشد، نیاز روحی و روانی دارد…
مردم ایران نشان دادهاند گرچه که انواع اقسام مَثَل های روشنفکرانه هست برای برحذر داشتن از وابستگی به قهرمان و رهبریت یگانه، به هر حال دلشان رهبر میخواهد و یک رهبر خوب همیشه در ایران خوب به تاریخ و ملت جواب داده است.
از محمد رضا شاه و رضا شاه بگیرید بروید عقب در تاریخ ایران، میبینید که قحطی نمونه سخنم نیست…
پس،
ری-استارت احمقانه را تخم لقش را از دهان به بیرون تُف باید کرد!
استارت با رضاشاه شروع شد و با محمد رضا شاه کار ادامه یافت تا،
با جنزدگی ملیمان در سال ۱۳۵۷ کار را دیرِیل کردیم و دادیم دست ملاتاریا…
آنچه که امروز بهترین شانس کارکردن را دارد، ری-سِت Reset است.
ریست به نقطه زمانی که عقل از دست دادیم…
تا از همانجا، کاری را که رها کردیم
و کلی حماسه به خرج دادیم و اشک پادشاهمان را درآورده
و او را هم نامردانه رهای نامرد ها کردیم،
کاری را که رها کردیم یعنی آباد سازی میهن را،
دوباره، با دوباره در دست داشتن یک شاه مدرن،
به عنوان مظهر ونماد دیرینه ملیمان،
برداشته و به پیش ببریم.
من که فعلا بجز شاهزاده رضا پهلوی کسی را در دست نمیبینم،
اگر سراغ کس دیگری را برای شاهی کشور ایران دارید،
خُب بفرمایید و مطرحشان کنید،
وگرنه دست از نق زدن در باره شاهزاده بردارید و بیاید،
کمکش کنیم تا سکانگیر این کشتی شکسته در حال غرق شود.
خدا را چه دیدید، شاید ایران را بتوان نجات داد…
همه کشورهای پادشاهی مطرح امروز،
زمانی بود که ما پادشاهی داشتیم و آنها اصلا وجود نداشتند!!!
زمانش رسیده که دوباره نمونه کشور دنیا شویم،
و به آن و مخصوصا مهد های دموکراسی که پای درخت هایشان جن میکارند،
وصدا و قول هایش را در بوق و کاست هایشان میکنند،
نشان دهیم شکوه تمدن و پیشرفت یعنی چند من!!…
…
دلم لک زده است برای خوردن آبجوی تگری در تهران، بی دغدغه و تنها،
در حال تماشای ساکت عابرین بیرون از پنجره در پیاده رو خیابان،
از درون یک ساندویچ و آبجو فروشی، از داخل یک لیوان یخزده گنده دسته دار،
که در آمریکا بدان ماگ میگوییم! …
آیا خواهد شد؟
نمیریم و ببینیم…
نوش…
دستهها:نوش نگارش
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟