دوستان،
نوش…
چهل سال کشور شاه خدابیامرز ایران پرور را غارت و ویران کردند و در آخرش،
نباشد که ‹پدرش را درآورده› هم درآیند.
حتی اگر بیش از شایعه نیز نباشد، به هر حال شنیع نیست آنچه گروگانگیران اکنون با پیکری بیجان به سودا دارند؟!…
کِی فراموش توان داشت،
چگونه خلل به یقین شود انداخت،
که پیکری ایستاده نمیماند و همه به خاک بازگردندگانیم؟!
صحبت شرم و اقتدا به حرم انسانی که افتاده و خفته پیشکش…
نفرت و کژی این دوزخیان را غایت،
همانا به پهنا و درازای دوزخ دیدهایم…
لاکن رحم کنند به قبور رفتگانشان،
از بر فردا روزی که این نیز برفته باشد…
آری دوستان،
موازنهی منفی آن مثل معروف پس این است:
در نهایت پستی و کراهت وجود،
در کلانی ابعاد فاجعهای که،
انسان میتواند از روح ازلی خود در کژی بسازد،
نیز،
باور کنید ای آنانی که به مهر و نیکی باورمندید:
«رسد آدمی به جایی، که بجز خدا نبیند»!…
باشد.
شاهد ایستادهایم…
نوش…
دستهها:نوش نگارش
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟