دوستان،
نوش…
چنین واقعهای را در داستانهای تخیلی هم نمیتوان یافت، بسکه شگفتانگیز است!!
آیا نمیبینید چه دوران واقعا اسرار و سحرآمیزی را طی میکنیم؟!
دوزخیان به جِدّ سعی کردند پدر ایران را درآورند،
که از لحاظ اقتصادی و اجتماعی دقیقا همان نیز کردند و ایرانی و ایرانیت را به قلیل و نازلترین حدش در عدید ابعاد رساندند و نمایاندند…
ولی پدر ایران رضا شاه را،
آن ساده سرباز راستین میهن را،
حتما که میخواستند در بیاورند آن روزها،
تا حاج صادق خلخالی که در حرص یافتنش لقمهای به خوشی از گلویش پایین نمیرفت و جز ویران کردن و کشتار مشغلهای نداشت،
با آن کراهت دیگری به ارگاسم مرگ و قصاصی که نمیتوانست به ارضا برساند، ببخشد…
لاکن نشد و نتوانستند.
و دیری نکشید پس از اینکه آیندگان پسر خدابیامرزش ندا دادند،
همانا جلوی آن مسجد سرنوشت ساز،
که روزی صحن آن چکمه هایش را پرصدا داشت،
«رضا شاه روحت شاد»
روح تاریخ تصویر او را نه در ماه و به تیرگی شب،
چنانکه دوزخیان «هیچ»-آور با آن آمدند،
بلکه از دل خاک زمین، میهنمان، و در روز روشن در آورد!!!
ببینید حقیقت را روی صورت مام زمین، که جز این، چگونه میتواند باشد؟:
پدر شاه را دوزخیان نتوانستند در بیاورند.
کالبد مومیایی او که در امانت مام زمین آرمیده بود،
در نتیجهی اثر ثانوی جریانی که ربط به امری دیگر داشت،
در مقطعی زمانی بسیار مهم و خطیر برای میهن،
بازپدیدار و به زمینیان و روحت شادگویان نمایان شد.
حال،
ای که بدو روحت شاد میگفتی و میگویی،
حرمت پدر ایران مدرن در کالبد مومیاییاش،
به امانت تو است…
با او چه روا خواهی کرد؟…
آیا حرمتش را پاس خواهی داشت؟
من فکر میکنم، آری…
چون برای شادی روح او،
پاس حرمتش حداقل کاری است که میتوان کرد.
نوش…
دستهها:نوش نگارش
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟