نسلی از جنس دیوار

شب هنگامی بود من با ماه رخی نشسته بودم در ایوانی و به قول خیام عیشی بود نه حد هر سلطانی، برودت هوای نوامبر آسمان  شب را ستاره گون کرده بود و نگار من با ذوقی تمام با چشمان رنگینش که نظیر آنها را در وطنم ندیده بودم به نظاره آسمان میپرداخت و ستاره های محبوبش را به من نشان میداد و من خیره به چشمان او… تو گویی تمام آن عظمت در نگاهش خلاصه میشد، ناگهان دستانش را به سوی ماه برد با لبخندی شیطنت بار گفت میخواهم ماه آسمانت را بدزدم و به زمین آورم من هم که یک شرقی تمام عیار هستم کم نیاوردم و دست درآن زلف طلایی رنگ کردم و بر پیشانیش بوسه ای فرود آورم و گفتم ماه من چند وقتیست که بر زمین آمده و من اقبال آن را داشتم تا میتوانم او را ببوسم، چهره آن مه پاره کمی سرخ شد و خجالتگونه  بوسه ای بر لبانم نهاد و برای چند لحظه برودت هوا را دیگر احساس نکردیم …

چون سخن از ماه به پیش آمد، افسانه‌ آمیانه ماه و پلنگ را برایش تعریف کردم که در مناطقی از ایرانمان بخصصوص مناطق کوهستانی، مردم بر این باورند که شب هنگام، زمانی که ماه کامل است، در کوه هایی که پلنگ دارند، پلنگ ها از بلندترین صخره، میجهند تا بلکه ماه  را از آسمان بگیرند و لاجرم به پایین سقوط میکنند و به همین خاطر مردم با اجساد پلنگها در روز مواجه میشند… بلافاصله شعری از زنده یاد حسین منزوی را خواندم و نگار من که به زبان فارسی تسلط زیادی دارد گرم گوش دادن شد، حیفم میاید که این غزل زیبا را اینجا نیاورم :

خيال خام پلنگ من به سوي ماه پريدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود

پلنگ من دل مغرورم پريد و پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند من وراي دست رسيدن بود

من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود

گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من
فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود

اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود

چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود

این غزل عاشقانه، بسیار بر دل آن پریوش نشست و با لهجه بسیار شیرین اروپاییش به زبان پارسی گفت که نظیر ادبیات پارسی در جهان وجود ندارد و از من خواست تا ابیات را با دست خط  خود بر روی کاغذی برایش بنویسم و به او هدیه دهم و من هم اطاعت امر کردم و دستم رقصوارانه بر روی کاغذ حرکت کرد… اما حین نوشتن، گویی قلم با آن نک تیزش فشاری بس بر افکارم وارد کرد و گفت:

 به راستی آیا چه کسی ماه ما را ربود؟

از آن دسته سوال هاییست که هر وقت به آن مراجعه کنی، روحت را آزرده خاطر میکند اما باید همیشه به آن پاسخ داد … عمو مانوک نازنینمان به اندازه کافی به این سوال پاسخ داده و به انداره کافی ما را از لابیرانت های مبهم تاریخ به سلامت گذرانده است ، بار ها و بارها… دیگر نمیخواهم سخنان تیمسار ربیعی را برایتان بازگو کنم که در واپسین ساعات عمرش راز آن انقلاب نحس را فاش کرد… میخواهم از دریچه دیگری پنجره افکارم را برایتان باز کنم.

براستی آیا چکسی از آن دیوار جهل بالا رفت و آن خدابیامرز که همچون ماه بر فراز آسمان ایران زمین می درخشید را بیک باره پایین آورد و همچون توپ فوتبال با وقاحت تمام لگد زد و به دور انداخت؟

و آیا چکسی آمد و آن دیو سیه پوش میان تهی را مانند یک لامپ مهتابی سبز رنگ بر پشتبام جهل نصب کرد و گفت اینک این است ماه شما و بیایید به چهره عبوسش زل بزنيد…؟

و ای بسا بودند کسانی که به پشتبان جهل هم راضی نشدند و با جهالت تمام باز از آن دیوار جهل تا خال آسمان بالا رفتند و آن مهتابی سبز را در آسمان نصب کردند تا دیگر همه آن چهره مرگ گونه اش را به اصطلاح در ماه ببینند و همه دیدند…

پس براستی چکسی ماه من را ربود؟

نسلی از جنس دیوار…

اما چرا دیوار؟

چرا The Wall؟

این دیوار چه خصوصیتی داشت که حتی ماه پهلویسم را توانست هایجک کند؟

سری به دیوار خانه تان بزنید و از او بپرسیده تو کیستی؟ آیا جوابی شنیدید؟ هیچ…

خصوصیت اول یک دیوار این است که خود اصلا نمیداند که دیوار است، اصلا نمیداند برای چه ایستاده ، اما بسیار هم محکم ایستاده و گویی بر ایستادگی خود پا فشاری میکند ولی نمیداند چرا…

با خودم و شما نسل فردایها هستم، بروید و سری به پدر ها و مادرهایتان بزنید، آیا حس نمیکنید که این نسل همچون دیواری در برابر شما ایستاده؟ آیا نمیبینید که تمامی امکانات مالی در دست این نسل دیوارین است؟ آیا حس نکردید که ضخامت این دیوار به اندازه منافعشان پیش میرود؟ آیا نفهمیدید که ارتفاع این دیوار تا جهالتشان بلند است؟ آیا نمیبینید که چگونه بی تفاوت نسبت به وقایع و حقایق مانند دیوار به کناری ایستاده اند و فقط تماشاچی هستند تا مبادا منافعشان که به گمان من دیگر هیچ منفعتی هم در کاسه نیست به خطر بیفتد؟

ای بسا پلنگهایی از جنس فردا تا بلندترين ارتفاعات دانش و آگاهی بالا رفتند تا بلکم با پنجه های قلم گونه شان آن چهره عبوس را از ماه به پایین آورند اما دیوار جهالت این نسل بالندتر از آنی بود که میپنداشتند و به آن دیوار بر خوردند و به زمین سقوط کردند و باز هم آن دیوار خاموش ماند…

 عجب نسلییست ،نسلی از جنس دیوار…

به قول قیصر امین‌پور :گاهی گمان نمیکنی ولی خوب می‌شود…گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

اما چرا نمیشود؟

اعتراضات دی ماه 96، آبان 98، اعتراضات هموطنان عزیز اهوازی و… کم نبودند اما چرا هیچ یک این این حرکات اعتراضی به نتيجه نمیرسد؟ یا بقولی چرا نمیشود؟

جواب را باید در برابر همان دیوار یافت.

جمهوری به اصطلاح اسلامی هیچ عددی نیست نبوده و نخواهد بود، اما این هیچ بخوبی خود را در پشت این دیوار پنهان نموده است و هر از چند گاهی با شل کردن سر کیسه به عناوین چون سود روزشمار 25 درصدی بانکی و یا گرم کردن کوره بورس و دلار و مسکن و ارز دیجیتال و یا یارانه 1.5 دلاری یا باز کردن فلان سد آبی که حق مسلم مردم است و… برای راهیان نورش نذری میفرستد که مبادا پشت من را خالی کنید من حافظ منافع شما هستم مبادا فکر تغییر به ذهن شما خطور کند که همه چیز تمام میشود و این نسل دیوارین باز گول میخورد و باز گول میخورد و چشم خود را میبندد و بقيه حواسش به منافعش هست و بس.

آهای ی ی نسل فردایی ایران، شما قبل از آن جمهوری هیچ، با این دیوار سرو کار دارید، همین دیوار است که اجازه عبور از این رژیم پست فطرت را به شما نمیدهد بی آنکه خودش بداند و یا شاید میداند و به روی خودش نمیاورد، در ظاهر بسیار ساز مخالف میزند اما اگر منافعش به خطر بیفتد جیکش هم در نخواهد آمد، این است که نمیشود که نمیشود که نمیشود… اما تکلیف ما فردایی ها چیست؟

اگر فکر میکنید که با دیوار نویسی میتوانید این دیوار را پایین بیاورید در اشتباهید چون این دیوار رو سیاه تر از ان است که به جوهر رنگ شما اجازه نمایش بدهد، اگر فکر میکنید با پتک و کلنگ میتوانید آن را پایین بیاورید باز هم در اشتباهید چون ضخامت این دیوار بسیار بیشتر از آنیست که بشود فکرش را کرد…

اما چه کنیم … کودکی و نوجوانی و بخشی از جوانیمان هم در پیش همین دیوار به تباهی گذشت… من جارچی وظیفه ام جار زدن است و نسخه نمی پیچم اما بگمانم ما ایرانی ها بخصوص نسل فردایی ها هنوز به یک وجه فکری مشترک نرسیده ایم ، آیا مگر میشود یک دوم را با یک سوم جمع کرد و هیچ مخرج مشترکی برای آن نیافت؟ مسلما خیر ، ما نیاز به یک پیوند افکاری عمیق و مشترک داریم ، این اتفاق نظر است که من ها را به ما تبدیل خواهد کرد و این مهم را نمیتوان به زور به خورد همدیگر دهیم ، ما باید خودمان به این نتیجه برسیم و این همان پارادایم شیفتیست که عمو مانوک عزیز بسیار بر آن اصرار داشت ،این شیفت یک امر درونیست و نباید آن را در بیرون بجوییم … یک بار هم که شده منافع مالیمان را کنار بگذاریم  از صمصیم قلبمان با خمینیسم خداحافظی کنیم و این رزونانس درونی آن دیوار را به پایین خواهد کشید و تک تک آن آجرها بر سر آن حکومت هیچ فرود خواهد آمد و تمام خواهند شد ، باور کنید تمام خواهند شد چون اصلا هیچ آغازی هم نداشتند و انگار که اصلا نبودند… و آن رنوسانس ایرانی استارت خواهد خورد.

چند کلامی با آن نسل دیوارین

پدرم ، مادرم ، عمو جان ، عمه جان ، دایی جان ، خاله ی عزیزم و… تا هنوز فرصتی باقی مانده از خرآن دجال سبز پایین آیید و به فکر نسل آینده و سرزمین از دست رفته مان باشید ، تا هنوز فرصت هست از این آب باریکه هایی که به صورت قطره ای بخوردتان میدهند دست بکشید و به جای استمرارورزی در طلب فقر اجباری ، خود آزادی را فریاد بزنید و با نسل فرزندانتان همراه شوید و اینقدر خود بین نباشید ، در غیر اینصورت به طوفان نوح دچار خواهید شد و هر چه بخواهید از آن دیوار بالا روید باز هم نجات پیدا نخواهید کرد و آب شما را خواهد برد …

کلام آخر

در پایان سخنم از پیاله چی عزیز بسیار سپساسگزارم که این فرصت را به من داد تا با اهالی محله پیاله سرا درد دلی کنم و بلکم گره  از زلف ایران بانو بگشاییم … و دوستان عزیزم ، این پیاله سرا را دسته کم نگیرید ، بیایید و قلم بزنید ، به قول عمو مانوک نوشته ها پا دارند و خواننده خود را پیدا خواهند کرد.

میخواهم  با کلیپی سرشار از عشق سخنم را کوتاه کنم ، کلیپ ریز آهنگی بسیار زیبا  از موزیسین معروف فرانسوی «یان تیرسن» هست به نام «تابستان 78″ که برای فیلم بسیار دیدینی » Good Bye Lenin  » ساخته شده (توصیه میکنم حتما این فیلم را تماشا کنید) ، امیدواررم از آن لذت ببرید تا بلکم روزی برسد که ما هم فیلم «Good Bye Khomeini» را در دل خود تماشا کنیم…

پیاله چی جان ، تا بحال دو قدح می ناب به شما بدهکارم …

I love you

جارچی پیاله در دست



دسته‌ها:جارچی

۱ پاسخ

  1. نووووووووش!!!
    خوش آمدید.
    چه زیبا!

    🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷

دنبالک‌ها

  1. نسلی از جنس دیوار – F- klubb

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s